ازمون عشق
نوشته شده توسط : نادر

جوان صحرا نشینی، سرگردان در صحرا می رفت

تا این كه خود را در كنار چاهی یافت.

دختری بسیارچون قرص ماه، از آن، آب می كشید.

به او نزدیك شد و گفت:« دیوانه وار عاشق تو هستم!»

دختر جوان پاسخ داد:« كنار چشمه، زن دیگری هم هست

چنان زیباست كه من حتی لایق خدمتكاری او هم نیستم.»

جوان روی برگرداند، كسی نبود.

پس دخترك ندا سر داد :« صداقت چه زیباست و دروغ چه زشت

می گویی واله و شیدای منی اما همین بس كه از زن دیگری با تو سخن گویم تا روی از من برگردانی!»
 

 





:: بازدید از این مطلب : 260
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: